دوباره اومدیم
مدتها بود که مطلب و عکس نذاشته بودیم آخه سرمامانم خیلی شلوغ بود و البته یه ذره هم بعد از رفع مشکلاتش تنبلی کرد. دلمون برای نی نی وبلاگ و دوستای خوبمون تنگ شده بود. از دوستایی که هلمون دادن تا دوباره وارد فضای شیرین این وبلاگ بشیم خیلی ممنونم.
حالا من بزرگتر شدم و حدود یک سال و نیمیم شده . تقربیا اکثر دندونام در اومده و یا در حال در اومدنه. ولی در عوض شبا خوابم کمتر شده و بعضی وقتا به خاطر درد دندونام جیغ می زنم و مامانی و بابایی رو بیدار می کنم . بیچاره مامان از دستم یه خواب خوش نداره.
یادگرفتم درست وحسابی بوس کنم و از راه دور بوس بفرستم مخصوصا مامان و بابا و آقاجون و البته محسن پسرخالمو که خیلی دوستش دارم و بهش می گم بچه. حیف که خاله جون ازمون دوره وگرنه می تونستم با بچه هاش بازی کنم. یه خاله داشتیم نزدیکمون بود که اونم حالا نمی دونم چرا ازمون دور شده ولی گاهی وقتا می رم دیدنش و همه وسایل شو مخصوصا وسایل داخل کمدشو به هم می ریزم و حسابی با هم بازی می کنیم.
غروبا منتظرم که بابایی از سرکار بیاد تا باهم توپ بازی کنیم. یه چیز دیگه هم یاد گرفتم که مامان و بابا بیشتر بهم توجه کنن. دیشب قهر کردم و رفتم تو آشپزخونه کمی وایسادم تا بیان دنبالم اما دیدم خبری نشد اومدم سرمو محکم کوبیدم تو کابینتای زیر پیشخون. تازه فهمیدن قهر کردم چون اولش فکر کرده بودن دارم قایم موشک بازی می کنم. اومدن از دلم درآوردن و بوسیدنم .
هفته پیش مهمون داشتیم خاله جون و پسرش محسن با آقا جون و مامان عزیز از یه طرف و مامان جون و عمو اینا هم از طرف دیگه اومدن خونمون چند روزی موندن. خاله برام یه موتور خوشگل آورده که هر روز سوارش می شم و باهاش بوق میزنم و آهنگای مختلف شو می زارم و حالا حالاها باهاش سرگرمم.
فامیلای بابایی هم برام ماشین و لوک خوش شانسو آوردن که همون روز اول زدم پای اسبشو لنگ کردم. خلاصه اون چند روزی که مهمون داشتیم حسابی بهم خوش گذشت و بازی کردم و خودمو براشون لوس کردم. اما چشمتون روز بد نبینه بعد از رفتنشون حسابی تلافیشو سر مامانی در آوردم و همش بهش گیر می دادم اما حالا دیگه همه چیز عادی شده ومنم آرومتر شدم.